Sunday, July 21, 2013

آقا زیگموند بیا!

یه زنی هست تو خوابای من همیشه حوالی آریاشهر با یه سمند نقره ای داره دور می زنه و به نظر داره پسر بلند می کنه! هر سریم گذر خواب من از آریاشهر می گذره یه ترمزی می زنه جلو پام و همین جوری که داره آب میوه ای نوشابه ای چیزی رو با نی می خوره یه چشم و ابرویی میاد و با ظرافت اشاره می کنه که... بیا! که البته از اونجا که پارانویا خواب و بیدار نمی شناسه، من تا حالا سوار نشدم و توی قصد و غرضش مشکوکم. دیشب تو خواب زنه که بی خیال شد رفت داشتم فکر می کردم که کاش دفعه دیگه که دیدمش فروید بیاد این گوشه سمت چپ تصویر مثل این خانوم لالا یه توجیه سمبلیک آلتی برای ماوقع بیاره و ما رو از این سردگمی در بیاره که آخر مشکل اینه که دهنم تو مرحله آلتی گیر کرده یا آلتم از مرحله مقعدی در نیومده یا اینکه نه اصلا یه حالت آلت-تو-مقعدی شده و کاریش نمی شه کرد خلاص! و البته تمام این فکر و خیال توی خواب کاملن میک سنس می کرد و هیچ اختلالی توی خواب بودنم ایجاد نکرد ولی تر زد به بیداری با استرس و ان زایتی همین طوری.

No comments:

Post a Comment