Thursday, November 29, 2012

I may not be happy with my life but at least I am an atheist. That, I am happy about.

Wednesday, November 28, 2012

آخ که بد دردیه وقتی آدم می خوره به علفی، اصلن خدا دسته هیچ بنده ایو از علف کوتاه نکنه! امشب از اون شبا بود که افتادم به جون گرایندر بلکه یه چسه علف از توش در بیاد و خوب واقعا همون یه چسه بیشتر ازش در نیومد، فلذا من یکم پارافین این شمعه که قبلن آب شده بود رو زدم تنگ علف که یکم پر و پیمون شه و کشیدم و خواستم بگم که همچین یه توهم یواش خوبی بهم داد. حالا فکر نکنین این ترکیب معروفیه، نه نیست و من هم هیچ ایده ای ندارم که اصلن این دوتا رو می شه با هم کشید یا نه و حتی فکر کنم که اصلن پارافین سمی بود یه جواریی، یعنی یادمه خوردنش که بد بود. اما به هر حال من کشیدم و خواستم به اطلاعتون برسونم که یه توهم یواشی داد این طوری که همین جوری که تو دسشویی جلو آینه رو اتوپایلوت داشتم چند تا جوش سرسیاه در میاوردم، یهو فکر کردم تو اون اتاق نشستم و سامانم هست و داریم گپ می زنیم تو هایی، اونم توپ جواب می داد و می خندید و یه دیالوگه مشتی با هم داشتیم. خلاصه دارم به خودکفایی در دوست می رسم!

Tuesday, November 27, 2012

من اگه یه زمان پورن بسازم، فیلم رو اونجایی تموم می کنم که دختره میاد. اینم یکی از اون هزار نورم مسخره ایه که توی صنعت پورن رواله کلن. حالا باز زمان ما به این فراگیری و راحتی که نبود پورن دیدن، این مدلیم نبود اصن. ما با فایلای گیف چند ثانیه ای روی فلاپی دیسک شروع کردیم جقو یعنی رسما از زمین خاکی اونم تازه مثل علی دایی دیر شروع کردیم نه از عنفوان. بعدش که بهتر شد اوضاع، تازه شد دانلودِ کلیپای یه دقیقه ای از اینترنت با دایال آپ 28 کیلوبیته مُروا و فیلم سوپرِ یه سی دیه ی میدون انقلاب که اگه سی دیِ دومِ فیلمِ از کرخه تا راین رو بهت جای فیلم سوپر قالب نکرده بودن و سی دیش خیلی خش نداشت و سی دی رامِ 8 ایکس لطف می کرد پلی اش می کرد، یه کس و شعری بود، کیفیت در حد همین فیلمی که این اسکل راجع به محمد ساخت و غیور مسلمین دنیا عرب رو دوباره به پا خیزوند که زحمت کشیدن در اعتراض به این اهانت، ریختن سر بقیه و خودشون و خودشونو بقیه رو کشتن تا نشون بدن با هیچ کس شوخی ندارن. که البته اگه اون فیلم رو ندید طبیعتا هیچ چیزی رو از دست ندادید و منظور من هم این بود که فیلما کیفیتشون به غایت تخمی بود، یعنی از کیفیتشون معلوم بود که خوب این اون سورسی نیست که باید درس زندگی و رختخواب گرفت ازش و نهایت بشه نگاش کرد و جق زد و کف کرد. همون کُس جفنگ تازه، کلی تاثیر می ذاشت رو یه بیننده معصومی مثل من! و خُب خودِ من قشنگ ردپای اون پورن های عنفوان رو توی یه سری کینک ها و پوزیشنای مورد علاقه و اینو می بینم به وضوح.
حالا الان که بلکل فرق کرده ماجرا. الان دیگه مثل نقل و نبات پورن مجانی هست با کیفیت اچ دی که رو تلویزیون 50 اینچم می ندازی آخ نمی گه کیفیتش. اون وقت این بچه مچه ها که از عنفوان این پورن ها رو می بین خوب امر بهشون مشتبه می شه دیگه، که آبِ آقا که اومد یعنی پایان یه سِشِن موفق و لذت بخش. یعنی نه تنها که پسره فک می کنه بَه چه گلی کاشتم، اونم وقتی که هیچ کاری غیر از این که زحمت کشیدن کیرشون راست کردن که خانوم بخورن و بعدشم پونزده تا جلو عقب کردن، که دختره هم خوب فرض می کنه که الان هیچ اتفاق خاصی نیفتاده و سکس روتینش همینه دیگه و حال داد دیگه. اصلن مفهومه سکس خوب رو خراب می کنه این پورنای تکراریه غیرواقعی. بعد من اصلن موندم که اینا خسته نمی شن اینقد یه کس شر تکراری رو هی می سازن.

Sunday, November 25, 2012

"The monster of Florence" is a book by Douglas Preston and Mario Spezi about the true story of a serial killer in Florence between 1968 and 1985, called the monster of Florence. This is a quote from a monk in Florence who ran a mental health practice out of his cell in a monastery. He is giving his thoughts on the serial killer and mental illness.
"There is no longer any communication among us because our very language is sick and the sickness of our discourse carries us inevitably to sickness in our bodies to neurosis, if not finally to mental illness. when I can no longer communicate with speech I will speak with sickness. my symptoms are given life, these symptoms express the need for my soul to make itself heard but cannot because I don't have the words and because those who should listen cannot get beyond the sound of their own voices. the language of sickness is the most difficult to interpret and is an extreme form of black mail, which defies our all efforts to pay it off and send it away. it is the final attempt to communication. Mental illness lies at the very end of the struggle to be heard. it is the last refuge of a desperate soul who has finally understood that nobody is listening or will ever listen. Madness is the renunciation of all efforts to be understood. it is one unending scream of pain and need, into the absolute silence and indifference of society. it is a cry without an echo. This is the nature of the evil of the monster of Florence and this is the nature of the evil in each and every one of us. We all have a monster within, the difference is in degree."

"I loved her so. And she knew what I did. She knew all the fucking stupid things I'd done. But the love... was stronger than anything you can think of. The goddamn regret. The goddamn regret! Oh, and I'll die. Now I'll die, and I'll tell you what... the biggest regret of my life... I let my love go. What did I do? I'm sixty-five years old. And I'm ashamed. A million years ago... the fucking regret and guilt, these things, don't ever let anyone ever say to you you shouldn't regret anything. Don't do that. Don't! You regret what you fucking want! Use that. Use that. Use that regret for anything, any way you want. You can use it, OK? Oh, God. This is a long way to go with no punch. A little moral story, I say... Love. Love. Love. This fucking life... oh, it's so fucking hard. So long. Life ain't short, it's long. It's long, goddamn it. Goddamn. What did I do? What did I do? What did I do? What did I do? Phil. Phil, help me. What did I do? "
- Earl Patridge, Magnolia (1999)

Saturday, November 24, 2012

که یهو باید تو این حاله ما، آت آف نو وِر، ویندوز مدیا پلیر قاطی کنه و یه آهنگی رو پخش کنه که این قد عجیب غریب گره خورده به ماجراهایی که داشتم تو این سه سال تا رسیدم به این شِتی که الان دارم توش شنا می کنم، که میخکوب انگشت به ماتحت موندم که اگه خودم می خواستم یه آهنگ انتخاب کنم که بتونه تو ده ثانیه سه سال حس و حالم رو برگردونه نمی تونستم ولی اگه یکی این آهنگ رو می ذاشت می گفتم آهان آره آره خودشه، می گاد. اونقد عجیبه که آدم می مونه که شایدم آنکانشسم یه شورتکاتایی بلده تو ویندوز مدیا پلیر و اینتنشنالی اینو یه جوری پلی کرده که من در جریان نیستم.
یه دوره ای بود تازه از ایران که اومده بودم بیرون توی یه فازه حال خرابی بودم که خودمم نمی دونستم چمه. یعنی اصلا من از این 26 سال 25 سالش رو شیرین در حد آقای دوشواری در جاهلیت ایشوهای فاکداپ شخصیم بودم. اون موقع تازه اولین باری بود که ساید افکتای قضیه این قد زده بود بالا و اومده بود رو که تازه به این مغزه شنگوله ما خطور کرد که بله اقا یه چیزی مثکه تو کونه مونه و این جفتکایی که می زنم ساید افکتای اون معامله است، ولی فقط تا همین جاش خطور کرد. حالا بعدا که اینوِستیگِیت کردم متوجه شدم این چیزی که تو منه از این مدل خارخاری چنگکیا چند سره و دیدم که اصلا هر آدمی، به خصوص ماهایی که از منطقه استعدادپروره خاورمیانه و ایران اومدیم، از کارخونه که میایم بیرون تو 15 ساله اول از این کیرا تو طرح و شکلای مختلف با حمایت جامعه و علی الخصوص پدر مادر مهربان بهمون بی وقفه و منت داخل می شه و خلاصه هممون با یه بسته تو کونمون میایم در خدمت جامعه. حالا منظور اینکه اون دوره، دوره مهمی بود/شد تو زندگیم و یه جورایی شروعه همه این داستانا بود (که خوب من الان می خواستم بگم که چقد خوب و واجب ضروری بوده این داستانا و این که آدم خودش رو باز کنه و هی بره پایین تر و پایین تر، ولی خوب امیدوارم براتون واضح باشه دیگه و من توضیح ندم) و خوب در هم تنیده با همه این ماجراهای سه سال که نه بلکه خوده ماجرای این سه سال ماجرای ریلیشن شیپ هم می باشد که اون دوره می شه اول تنهایی و غربت و دور بودن از اونی که هنوز تو فازه هیجان و قلقلک و دل غش رفتنه رابطه بودی باهاش که می خوای کنارت باشه با کله بری تو شکمش برات بخنده. به علاوه هنوز پشکلم از لانگ دیستنس کردن بارت نیست. گرۀ اول این آهنگ اون موقع خورد به زندگی من که یه ماهی که تنها بودم تو خونه دانشجویی، این آهنگ و دو سه تا آهنگه دیگه تو یه پلی لیست بود که همش گوش می دادم و زندگی شتی ای رو سپری می کردم، یه چی تو مایه های شام چیپس خوردن و فراستریشن لانگ دیستنس و دم در زیر بارون تو خیابونی که سگ توش پر نمی زنه سیگار کشیدن، دل تنگی دی، خواب ایران و مردن پدربزرگ رو دیدن و هوم سیک بودن. حالا الان هر بار که این آهنگی که الان داره پلی می شه، شروع می کنه می گه صبح بخیر، تهران من یه 5 ثانیه ای رو آه می کشم که داره تصویر اون خونه که هیچ حس تعلقی بهش نمی کردم و اون تخت و چت کردن و ویدئو چت و شب بیداری پروژه و دست و پای خواب رفته و ایمیل های عاشقانه جواب داده نشده میاد جلوی چشمم. باره دومی که این آهنگ گره خورد به زندگی من یه سال بعدش یعنی دو سال پیش بود (که الان پشمام ریخت از اون موقع دوووو سال گذشته) که "دی" - که من باید این جا طرف مربوطه رو یه چیزی بنام، البته یه بار قبلن هم نامیدم ولی اونجا جاش نبود توضیح بدم و این جا می دم که برای حفظ پرایوسی می گم "دی" - اره، دی اون موقع دیگه اومده بود این جا و با هم بودیم و دقیقه 3 این آهنگ منو می بره به اون خاطرات دو تایی، از اونایی که دست چین کردی و مثل یه جورنال تصویری تو ذهنت یه جایی که خیلی دم دست نیست تو یه گنجه ای چیزی نگه می داری و هر چند وقت یه بار مثل الان یهو تریگر می شی یا یا اینکه ذهنت اسنیکی می شه یا دلت بی قرار و می ری سراغشون و می شینی یه گوشه جدا از دنیا یکی یکی تصویرارو ورق می زنی و یه لبخند غمگینی می زنی.
 بعدم خیالت راحت می شه که اینا جاشون امنه و دیگه هستن باهات مثل زخم واسه همیشه و سعی می کنی یه پستویی جایی دورتر پیدا کنی که بذاریشون این دفعه که دفعه بد سخت تر بری سراغشون. اما گره سوم، همین تابستون بود که واسه کار آمریکا بودم بازم تنها، با باقی مونده های یه رابطه پاره پوره شده متلاشی که این قدر زده بودیم از این ور و اون ورش که دیگه حتی دستمون نمی رفت به تلفن که هفته ای یه بار حرف بزنیم باهم. برنامه ام هم این بود که نشسته بودم نم نم ایشو باز می کردم از تو تخم مرغ شانسی آنکانشس. یادم میاد که اون دو سه هفته ای که حرف های آخرو می زدیم و یه یه هفته ای بعد از اینکه دیگه بریک آپ کردیم باز این دو سه تا آهنگ به طرز رندومی زیاد پلی شدن تو آی پاد و خونه من. بی قرار و نا آرومی هم که از اول تابستون شروع شده بود، از همون دو سه هفته اَمپیلیفای شد و همچین جا افتاد تو دلم و تا الان که می شه حدوده شیش ماه دیگه نرفت که نرفت. فقط کم و زیاد شد. این پلی لیست گره سوم رو زد به اون بی قراری و غم و عذاب که الان وقتی که می خونه می گه نذار فاصله بیاد بخواد بینمون بمونه، قشنگ حس می کنم اِپی نفرین و نوریپنفرین رو، که می ریزن تو خون. سرم رو تکیه می دم به بالشت، وقتی می خونه می گه چرا رفتم من و به خودم می گم که کاش اصلا نرفته بودم... که اون موقع وقت رفتن نبود.
این جوریه که همین این سه تا آهنگ مسخره می شه 3 ساعت خاطرۀ 3 سال ماجرا و یه دنیا حس و حالِ بد و خوب.

Friday, November 23, 2012

Rule 14

های که هستید، مسواک که می زنید لازم نیست دهان شویه کنید. مثل من کره می کنید مجبور می شید قورتش بدید. نات گود!

Tuesday, November 20, 2012

Picks of the week 1

Sex, Death and The Meaning of Life - Richard Dawkins - A must-watch for all atheists/agnostics.
Bertrand Russell's Message to the Future - "The moral thing I should wish to say… I should say love is wise, hatred is foolish. In this world which is getting more closely and closely interconnected we have to learn to tolerate each other, we have to learn to put up with the fact that some people say things that we don’t like. We can only live together in that way and if we are to live together and not die together we must learn a kind of charity and a kind of tolerance which is absolutely vital to the continuation of human life on this planet."
Savage Lovecast - A sex-advice podcast by Dan Savage. Not necessarily the best nor flawless but it definitely is a thought-provoking, informative treat to listen to. I wish we had programs like this showing on TV instead of the current shitload of crap playing everyday and contributing sincerely to the process of humans losing their intelligence, intellect and emotional abilities.

Sunday, November 4, 2012

بعضی کلمات هست معنی اش را در دیکشنری پیدا نمی کنی. باید بچشی تا بفهمی آن واژه چرا به وجود آمده است. unbearable از آن کلمه هاست...