Saturday, November 24, 2012

که یهو باید تو این حاله ما، آت آف نو وِر، ویندوز مدیا پلیر قاطی کنه و یه آهنگی رو پخش کنه که این قد عجیب غریب گره خورده به ماجراهایی که داشتم تو این سه سال تا رسیدم به این شِتی که الان دارم توش شنا می کنم، که میخکوب انگشت به ماتحت موندم که اگه خودم می خواستم یه آهنگ انتخاب کنم که بتونه تو ده ثانیه سه سال حس و حالم رو برگردونه نمی تونستم ولی اگه یکی این آهنگ رو می ذاشت می گفتم آهان آره آره خودشه، می گاد. اونقد عجیبه که آدم می مونه که شایدم آنکانشسم یه شورتکاتایی بلده تو ویندوز مدیا پلیر و اینتنشنالی اینو یه جوری پلی کرده که من در جریان نیستم.
یه دوره ای بود تازه از ایران که اومده بودم بیرون توی یه فازه حال خرابی بودم که خودمم نمی دونستم چمه. یعنی اصلا من از این 26 سال 25 سالش رو شیرین در حد آقای دوشواری در جاهلیت ایشوهای فاکداپ شخصیم بودم. اون موقع تازه اولین باری بود که ساید افکتای قضیه این قد زده بود بالا و اومده بود رو که تازه به این مغزه شنگوله ما خطور کرد که بله اقا یه چیزی مثکه تو کونه مونه و این جفتکایی که می زنم ساید افکتای اون معامله است، ولی فقط تا همین جاش خطور کرد. حالا بعدا که اینوِستیگِیت کردم متوجه شدم این چیزی که تو منه از این مدل خارخاری چنگکیا چند سره و دیدم که اصلا هر آدمی، به خصوص ماهایی که از منطقه استعدادپروره خاورمیانه و ایران اومدیم، از کارخونه که میایم بیرون تو 15 ساله اول از این کیرا تو طرح و شکلای مختلف با حمایت جامعه و علی الخصوص پدر مادر مهربان بهمون بی وقفه و منت داخل می شه و خلاصه هممون با یه بسته تو کونمون میایم در خدمت جامعه. حالا منظور اینکه اون دوره، دوره مهمی بود/شد تو زندگیم و یه جورایی شروعه همه این داستانا بود (که خوب من الان می خواستم بگم که چقد خوب و واجب ضروری بوده این داستانا و این که آدم خودش رو باز کنه و هی بره پایین تر و پایین تر، ولی خوب امیدوارم براتون واضح باشه دیگه و من توضیح ندم) و خوب در هم تنیده با همه این ماجراهای سه سال که نه بلکه خوده ماجرای این سه سال ماجرای ریلیشن شیپ هم می باشد که اون دوره می شه اول تنهایی و غربت و دور بودن از اونی که هنوز تو فازه هیجان و قلقلک و دل غش رفتنه رابطه بودی باهاش که می خوای کنارت باشه با کله بری تو شکمش برات بخنده. به علاوه هنوز پشکلم از لانگ دیستنس کردن بارت نیست. گرۀ اول این آهنگ اون موقع خورد به زندگی من که یه ماهی که تنها بودم تو خونه دانشجویی، این آهنگ و دو سه تا آهنگه دیگه تو یه پلی لیست بود که همش گوش می دادم و زندگی شتی ای رو سپری می کردم، یه چی تو مایه های شام چیپس خوردن و فراستریشن لانگ دیستنس و دم در زیر بارون تو خیابونی که سگ توش پر نمی زنه سیگار کشیدن، دل تنگی دی، خواب ایران و مردن پدربزرگ رو دیدن و هوم سیک بودن. حالا الان هر بار که این آهنگی که الان داره پلی می شه، شروع می کنه می گه صبح بخیر، تهران من یه 5 ثانیه ای رو آه می کشم که داره تصویر اون خونه که هیچ حس تعلقی بهش نمی کردم و اون تخت و چت کردن و ویدئو چت و شب بیداری پروژه و دست و پای خواب رفته و ایمیل های عاشقانه جواب داده نشده میاد جلوی چشمم. باره دومی که این آهنگ گره خورد به زندگی من یه سال بعدش یعنی دو سال پیش بود (که الان پشمام ریخت از اون موقع دوووو سال گذشته) که "دی" - که من باید این جا طرف مربوطه رو یه چیزی بنام، البته یه بار قبلن هم نامیدم ولی اونجا جاش نبود توضیح بدم و این جا می دم که برای حفظ پرایوسی می گم "دی" - اره، دی اون موقع دیگه اومده بود این جا و با هم بودیم و دقیقه 3 این آهنگ منو می بره به اون خاطرات دو تایی، از اونایی که دست چین کردی و مثل یه جورنال تصویری تو ذهنت یه جایی که خیلی دم دست نیست تو یه گنجه ای چیزی نگه می داری و هر چند وقت یه بار مثل الان یهو تریگر می شی یا یا اینکه ذهنت اسنیکی می شه یا دلت بی قرار و می ری سراغشون و می شینی یه گوشه جدا از دنیا یکی یکی تصویرارو ورق می زنی و یه لبخند غمگینی می زنی.
 بعدم خیالت راحت می شه که اینا جاشون امنه و دیگه هستن باهات مثل زخم واسه همیشه و سعی می کنی یه پستویی جایی دورتر پیدا کنی که بذاریشون این دفعه که دفعه بد سخت تر بری سراغشون. اما گره سوم، همین تابستون بود که واسه کار آمریکا بودم بازم تنها، با باقی مونده های یه رابطه پاره پوره شده متلاشی که این قدر زده بودیم از این ور و اون ورش که دیگه حتی دستمون نمی رفت به تلفن که هفته ای یه بار حرف بزنیم باهم. برنامه ام هم این بود که نشسته بودم نم نم ایشو باز می کردم از تو تخم مرغ شانسی آنکانشس. یادم میاد که اون دو سه هفته ای که حرف های آخرو می زدیم و یه یه هفته ای بعد از اینکه دیگه بریک آپ کردیم باز این دو سه تا آهنگ به طرز رندومی زیاد پلی شدن تو آی پاد و خونه من. بی قرار و نا آرومی هم که از اول تابستون شروع شده بود، از همون دو سه هفته اَمپیلیفای شد و همچین جا افتاد تو دلم و تا الان که می شه حدوده شیش ماه دیگه نرفت که نرفت. فقط کم و زیاد شد. این پلی لیست گره سوم رو زد به اون بی قراری و غم و عذاب که الان وقتی که می خونه می گه نذار فاصله بیاد بخواد بینمون بمونه، قشنگ حس می کنم اِپی نفرین و نوریپنفرین رو، که می ریزن تو خون. سرم رو تکیه می دم به بالشت، وقتی می خونه می گه چرا رفتم من و به خودم می گم که کاش اصلا نرفته بودم... که اون موقع وقت رفتن نبود.
این جوریه که همین این سه تا آهنگ مسخره می شه 3 ساعت خاطرۀ 3 سال ماجرا و یه دنیا حس و حالِ بد و خوب.

No comments:

Post a Comment